نم نم شبهای بی پایان او
گریه ها از دیدگان جان او
📿📿📿📿
تا غم و اندوه امت کم شود
کم نمیشد اشک سر گردان او
📿📿📿📿
هر نفس از حق عفافم خواسته
صبح ها با فکر من برخواسته
📿📿📿📿
درد من اندوه دیرینش بود
شافع عقبی است و از غم کاسته
📿📿📿📿
حق نظیرش را نفرموده عیان
از زمین خسته تا هفت آسمان
📿📿📿📿
زیسته در گوشه ی شهری زخاک
سمت معراجش به فوق کهکشان
📿📿📿📿
شیوه انسان مداری را نگین
او مربی او معلم او امین
📿📿📿📿
حق نوشته در کنار نام او
خیر خلقی رحمت للعالمین
📿📿📿📿
قاصدک ها میفرستم سوی او
تا نسیم صبح آرد بوی او
📿📿📿📿
قرن ها دورم من از عصر نبی
می تپم در اشتیاق روی او
📿📿📿📿
لا بلای خلقت ارض و سما
حق ستاید فر شأن مصطفی
📿📿📿📿
می رسد روزی که با هم می شویم
بار دنیا نیست کل ماجرا
📿📿📿📿
او نمیخندد پرستو میدمد
زندگی را زلف و ابرو می دمد
📿📿📿📿
در کویر سینه با یاد رخش
زمزم و گلهای شب بو میدمد
📿📿📿📿
واژه های عشق را معناست او
زندگی را جلوه ی زیباست او
📿📿📿📿
او سپه سالار قوم انبیاء
امتان را شافع عقباست او
📿📿📿📿
📝 شاعر : ضیاء الرحمن فاروقی
نم نم شبهای بی پایان او | ضیاء الرحمن فاروقی
124 views